دانلود کتاب افعی ها خودکشی نمی کنند از فتح الله بی نیاز
نام کتاب: افعی ها خودکشی نمی کنند
نویسنده: فتح الله بی نیاز
انتشارات: مروارید
سال نشر: 1382
زبان: فارسی
تعداد صفحات: 147 صفحه
فرمت: PDF
حجم: ۱٫۵۲ مگابایت
منبع: لی لی بوک
خلاصه داستان
زمان: 2001 میلادی
مکان: ترکیه (شهر استانبول)
فردی در شهر استانبولِ ترکیه در اقدامی جنون آسا عده ای را می کشد. دانشمندی با بهره گیری از پیشرفت علم در بازخوانی اطلاعات ذخیره شده در مغز افراد، به کارآگاه این پرونده در شناسایی قاتل کمک می کند. او و دانشمندان همکارش متوجه می شوند که مقتولین و حتی قاتل دارای خاطراتی از جنگ جهانی دوم هستند. گویی این افراد سابق بر این با نام و هویتی دیگر بر این کره خاکی زندگی کرده اند و حالا بنا بر قاعده تناسخ در کسوت و کالبدی دیگر به این دنیا آمده اند و همه زخم خورده جنایتی چون جنگ جهانی دوم هستند …
معرفی کتاب
افعی ها خودکشی نمی کنند نوشته فتح الله بی نیاز طرح پرسش های هستی شناسانه ای است که در طول تاریخ حیات بشر ذهن انسان را به خود مشغول داشته. پرسش هایی که هر قدر زمان به پیش می رود و انسان به فردیت و تنهایی خود نزدیک تر می شود، یافتن پاسخ آن پیچیده تر می شود:
«آیا شر و پلیدی، میل به جنایت و آدم کشی، خودکامگی و گرایش به سلطه جویی و در نهایت تخریب علایق بشری در نهاد انسان نهفته است و جزیی از جوهره و سرشت اوست یا کسبی و نتیجه شرایط محیطی بوده و حاصل ساختار سیاسی – اجتماعی است؟»
نویسنده این اثر با پردازش یک فضای علمی-تخیلی در قالب داستان روایی با تکینکی خاص و تا حدودی بکر و منحصر به فرد توانسته مضامین فرامتنی از این دست را مطرح کند و به پرسش های زیرساختی آن نزدیک شود. کلید روایت یک اتفاق بسیار معمولی و خاص جوامع امروزی است که به شکلی خونسردانه در یک ظرف مکانی آشنا یعنی کشور ترکیه و در شهر استانبول در اولین روز قرن بیست و یکم میلادی (1 ژانویه 2001) زده می شود: حدوث یک کشتارجمعی در حضور عده ای شاهد عینی.
خط سیر داستان:
در همان آغاز، داستان به شکلی ساده اما غافلگیرانه قاتل را وارد صحنه جنایت می کند. آمبولانس اورژانس با عبوری اتفاقی از آن حوالی در جریان قرار گرفته، تلاشی برای به هوش آوردن مصدوم شروع می شود. اما مرد به هوش نمی آید. لحظه ای که اطرافیان از او ناامید شده اند با شوک نهایی بر می گردد. در شرایطی که همه از جمله پلیس به خاطر به هوش آمدنش شکرگزاری می کنند، در نهایت ناباوری به سرعت اسلحه پلیس را از او می گیرد و به سوی اطرافیان از جمله ماموران اورژانس شلیک می کند. در یک چشم به هم زدن عده زیادی در خون خود می غلتند. در این حال قاتل از بهت و شگفتی حاضران استفاده کرده، فرار می کند.
راویِ داستان، پلیس است و مسئوول پیگیری پرونده این کشتار؛ به هر دری میزند، اثری از قاتل به دست نمی آورد. نویسنده برای پرداخت نگاه های هستی شناسانه به پدیده قتل و جنایت و نگرشی درونی به آن موضوع کشتار چند نفر بی گناه را بهانه داستان قرار داده و با ساختن یک رخداد تخیلی، وارد مفاهمی خاصی از این دست می شود؛ مفاهیمی که یک نگاه معتاد و معمولی نمی تواند از پس زمینه پیچیده آن سر درآورد. پلیسی که در دستیابی به قاتل درماده با فرضیه هایی از سوی دانشمندان مواجه شده که مایه امیدواری اش در ردیابی قاتل است.
دایی راوی با چند تن از دانشمندان مطالعات و تحقیقاتی روی مغز انسان انجام داده اند. در نتیجه این پژوهش ها با تحریک مغز آدم های مرده و انجام یکسری فعل و انفعالات فیزیکی و شیمیایی بر روی آن می توان بر بخش هایی از حافظه مرده ها احاطه پیدا کرد و آن را در یک رایانه به تصویر درآورد و سپس ثبت و بایگانی کرد. با دستیابی به حافظه مرده های این جنایت قاتل را شناسایی و علل حادثه را کشف کند. نویسنده با این تکنیک به ژرف ساحت ذهن آدم های مرده نفوذ کرده و زندگی گذشته آنها را مورد کاوش قرار می دهد و با لایه های تخیلی قصه به تجسم یکی از آرمان های بشر نزدیک می شود. این آرزوی انسانی است که با آدم های درگذشته ارتباط برقرارکند و رازهای نهفته آنها را دریابد.
به این ترتیب با استفاده از زاویه دید اول شخص با زبانی ساده و روایی مراحل فعال کردن مغز کشته های حادثه را پی می گیرد. تیم دانشمندان با شیوه خاص خود حافظه آنها را روی صفحه مانیتور منعکس کرده و با دستگاه اسکنر تصاویر را ضبط و بایگانی می نمایند. با این شیوه نویسنده به کمک رخدادهای داستانی با تکنیک خاص پلی به فراسوی خودآگاه انسان ها زده تا به رغم خواسته آنها محفوظات مغزشان را عریان کند.
قصه در روند خود تا حدودی رنگ و بوی خانوادگی و عاطفی پیدا می کند. دایی راوی، فریحه همسرش، آژدا، همچنین خلدون همسر لاابالی و لمپن آژدا و … در شکل گیری قصه با دقت انتخاب شده اند. این آدم ها تا آنجا که به محور اصلی خدشه وارد نکنند و آن را کمرنگ ننمایند، با کنش و واکنش های خود در روابط ساده و معمولی تراش می خورند و فضای عاطفی قصه را می سازند. در عین حال برای تسری جریان فکری و اندیشه درون متنی ابزار دقیق و حساب شده ای هستند. در حقیقت ملاط ساختمان داستان اند. اما نویسنده با هوشمندی، فرصت تکاپو و جولان آنها را محدود کرده است و اقتدار قصه را در اختیار محور اصلی یعنی همان بن مایه علمی – تخیلی قرار داده. این یکی از تمهیداتی است که با حفظ کانون داستان تر و تازگی فضای آن قوام پیدا کرده و جذابیت قصه بر ملال مضامین علمی و تخیلی فائق می آید.
یکی از مضامین قابل طرح و در نوع خود بی نظیری که نویسنده در این داستان دنبال کرده است، تمرکز روی فرضیه تناسخ است که با پرداختی بسیار ساده و جذاب بخش عمده ای از فضای قصه را با آن می سازد. در فعال کردن مغز مرده ها و دستیابی به خاطرات دورشان اطلاعاتی به دست می آید که با زندگی آنها در هنگام حیاتشان هیچ گونه ارتباط و همسویی ندارد. تصویرهایی از دیکتاتورها، جلادان جنگ دوم جهانی، پل های در حال انفجار، سربازان مرده، زندان ها، کوره های آدم سوزی، جوخه های اعدام، فرماندهان اس اس از جمله «هاوتپمن شولتسه» افسر خشن و جلاد ارتش هیتلری که وجودش چون یک کابوس برای اسیران جنگی بوده است.
نقد داستان:
“افعیها خودکشی نمیکنند” با انرژی و جذاب آغاز میشود و همین امر موجب میشود خواننده با مطالعه چند سطر اول رمان را تا به آخر پی بگیرد:
«جنایتی که روز اول قرن بیستو یکم در میدان شیشی اتفاق افتاد، بیشتر حیرت انگیز بود تا هولناک.»
این عبارت علاوه بر این که حاوی اطلاعاتی درباره زمان و مکان وقوع داستان است با صفتهای “حیرتانگیز” و “هولناک “نوعی پرسش در ذهن مخاطب ایجاد میکند و همین تعلیق باعث میشود خواننده تا انتهای کتاب در پی چگونگی حیرتانگیزی و درک شدت هولناکی آن باشد. هرچند این حیرت انگیزی و هولناکی محدود به این جنایت نمیشود و پیشینهی آن را بیشتر مد نظر دارد.
راوی داستان کارآگاهی است که ماجرای یک کشتار خیابانی در استانبول امروزی را دنبال میکند. حکایت اینگونه است که مردی در خیابان پایش پیچ میخورد و به زمین میافتد پس از آمدن آمبولانس و شک الکتریکی به هوش میآید و بدون درنگ اسلحه را به سمت نزدیکترین افراد میگیرد و شلیک میکند. بعد از فرار قاتل ناشناس، پلیس به دنبال وی و درک انگیزهاش از ارتکاب این قتلهاست و اینگونه داستان شکل میگیرد.
“افعیها خودکشی نمیکنند” در ابتدا داستانی پلیسی-جنایی به نظر میرسد اما در طول داستان با نظریههای عجیب دایی راوی که پزشکی محقق است جنبههای علمی-تخیلی مییابد. بنابه نظر این دانشمند با استفاده از نتایج تحقیقاتی که انجام گرفته میتوان با کنکاش در مغز افراد مرده و تزریق موادی، حافظه باقی مانده در آن را مثل یک هارد کامپیوتری استخراج کرد و بر صفحههای نمایش دید. این نظریه زمینه تلاشی جدید میشود تا با جستجو در حافظه افراد کشته شده، ارتباط آنها با قاتل و انگیزه این جنایت کشف شود و این جاست که خواننده در مییابد بیشاز آنکه مشغول خواندن داستانی جنایی یا علمی-تخیلی باشد، با رمانی فلسفی مواجه است.
نویسنده در این اثر با نگاهی به مسئله تناسخ (که البته چندان هم برای وی جدی نیست) به امر مهمتری نظر دارد. امری که سابقهای به قدمت تاریخ دارد؛ یعنی بازتولید خشونت و جنایت. پزشکان در این رمان با جستجو در مغز مردگان در مییابند تمام آنها در زندگی گذشته قربانیان نازیسم بودهاند و وقتی قاتل خودکشی میکند، متوجه میشوند که وی نیز یکی از جنایتکاران بوده است. آیا در این تناسخ خصوصیات گذشته افراد مانند میراثی شوم به آیندگان منتقل شده است؟ و یا این وقایع تنها استعارهای از هولناکی سرشت شّر انسانهاست که فارغ از زمان و مکان رویهای نامیمون را پی میگیرند؟
گذشته از درونمایه تفکر برانگیز این رمان که میتوان بیش از این درباره آن سخن گفت، شکل ساختاری این اثر نیز شایسته توجه است که علیرغم شکل روان روایت آن گاه با سهلانگاریهایی مواجه شده است. مثلاً در ابتدای کتاب پس از آنکه کشتار دست جمعی رخ داد با توجه به اینکه هویت مقتولین و نحوه کشته شدنشان کاملاً برای مراجع قضایی مشخص شده است تا پیش از طرح تئوری مربوط به واکاوی مغز هیچ توجیهی برای ممانعت از به خاک سپاری آنها وجود ندارد. در حالی که روال منطقی بر این است که پلیس جنازهها را به خانوادههای تحویل دهد و تنها کوشش خود را صرف پیدا کردن قاتل کند. گذشته از مسائل علمی-تخیلی که در کتاب شرح آن رفته است، برخی تئوریهای واقعی فیزیکی نیز مطرح و تعریف شده است که از دقت برخوردار نیست مثلا در صفحه 20 کتاب میخوانیم:
«یه فیزیکدان آلمانی برای اولین بار مطرحش کرد؛ هایزنبرگ. طبق اصل عدم قطعیت، گاهی وقتها معلولها علت ندارند، مثلا یه قتل صورت میگیره بدون اینکه علت داشته باشه.»
در حالیکه اصل عدم قطعیت هایزنبرگ هیچ ارتباطی به موضوع فوق ندارد. این مسئله که با فیزیک کوانتوم مرتبط است، از ناتوانی و عدم قطعیت در اندازه گیری دقیق سرعت و مکان ذرات متحرک خصوصاً الکترونها سخن میگوید و ارتباطی به رابطه علت و معلولی ندارد و بیشتر قطعیت در شناخت شرایط معلول را به چالش میکشد تا وجود علت را.
به موازات داستان کشف جنایت، داستانی دیگر با تم خانوادگی در این رمان به پیش میرود که مربوط به ازدواج نا فرجام و طلاق پر دردسر خواهر زن راوی است. اگر چه نویسنده خواسته است با این ترفند و بُر زدن این حکایت با حکایت اصلی ضمن ایجاد تنوع، وقایع هولناک داستان را تلطیف کند اما از آنجا که شکل روایت دوم بسیار سطحیتر از روایت اصلی است تا حدی به فروکاستن بار فلسفی داستان انجامیده است؛ خصوصاً اینکه خواننده هیچ تشابه ضمنی بین درون مایه این دو روایت پیدا نمیکند.
با همه اینها میتوان گفت “افعیها خودکشی نمیکنند” بدون ادعا به پاسخگویی بسیاری از سوالها، تا حد زیادی توانسته روایتگر پرسشهایی باشد که همچنان به طرز جانکاهی بیجواب باقی ماندهاند؛ پرسشهایی چون “چرا بشر هنوز اسیر انبوه شر و مصیبت است؟” و یا “آیا شر در هستی و نهاد خود انسانهاست یا روابط و مناسباتی که بین آنها وجود دارد؟” و سوالاتی از این قبیل.